یه نگاه ....
نوشته شده توسط : دل سوخته

وقتی سرمو می چرخونم و به عقب نگاه می کنم دلم یه جورایی متلاطم میشه

گاهی زمان زود می گذره ... گاه کند

اما در مجموعه تا چشم بهم بزنی همه چی می ره و اظراب ها اروم میشه ... دل شوره ها ته می شینه... طعم شیرین شادی ها گس می شه ... غم ها اروم می شن ... فقط تنها چیزی می مونه

یه تن فرسوده این همه کنش و واکنش در طی زمونه

یه روح که معلوم نیست تو چه حالتی باشه

واین مسیر شاید بارها تکرار بشه

هر دفعه هم یه چیز بهانش بشه

یکی امتحان کنکور

بهد دوسال رفتن همیشگی بابا و مامان

بعدش مهاجرت تنها هم زبون دلو محرم خانوادگی یعنی داداش

بعدم زمان می افته توی یه مسیر عادی و کسل کننده

جوری پور مسائل عادی می شه که فکر می کنی زندگی یعنی همین

بعد یه روز که توی دنیا سرگردون اینترنت ول می خوری

رات به یه سرزمین کوچولو باز می شه

اروم و اهسته می ری تو

مثه همه جا چهار دیواری داره

اما می تونی شخصیترشم بکنی... یه جورایی بهش عادت می کنی

درو پنجره اش برای خودت محکم می کنی

میشینی به ادمای که می ان و می رند نگاه می کنی

بعد کم کم خو می گیری

حس می کنی که تعلقاتی داری

به ادما سلام می کنی

راه برای اشنایی ها باز می شه

از خوش شانسی کسایی می اند و می رند که همدردت هستند یا می فهمنت

یه جورایی عادت می شه هر روز که بلند بشی در پنجره ات باز کنی به مردم کوچه سلام بدی

براشون شعر بخونی

باهشون هم دردی کنی

کار به جایی می رسه با هشون دوست می شی اما به حریمت کسی رو راه نمی دی

از دور باهشونی

توی تولدشاونی

براشون هدیه می خری

چند تایی دور برت هستند

دلت می خواد به حریم خصوصی تر اتاقت راهشون بدی

اما زمان منعت می کنه

تجربه پرواز عزیزانت طاقت دوباره دور شدنو بهت نمی ده

برای همین پا رو دلت می ذاری سکوت می کنی

فقط دور ا دور به احساساتشون لبخند گرم می زنی و محبتشون با کلام محبت امیز جواب می دی

تا اینکه دل کبوتر شدت میل پرواز می کنه

می دونی بامی که میلشو داره هم صاحب داره

هم کل محله ای که توش سکنی گزیدی یه جورایی بهش تعلق خاطر دارند

می دونی برات موندنی نیست

اما دل کبوتر شده رو چطوری می شه نگه داشت

دون براش پاشیده

هی می اد اروم بغل دستت می شینه و نگات می کنه

سلام های تو رو با گرمی خاصی که همه را مات می کنه جواب می ده

موندی واقعا چه حسیه

ایا فقط حس کنجکاویه عزیز محله که اونو بهت نزدیک کرده

یا محبت

یه جور متلاطمی

تا این که بالاخره عزیز مهر سکوت می شکنه و درخواست ورود به حریمت می کنه

یهو اتیش می گیری

شعله ور می شی

می ترسی

می خوای درو وا نکنی

اما یه جورایی حس کردی که این عزیز محل یه جورایی صاحب خونست

می ترسی اگه درو باز نکنی از وردو به محله تحریم بشی

یه جورایی دیگخ دونه های محبتش به دلت چنگ زده مشتاق بیترشی

با دل واپسی خاصی درو باز می کنی

عزیز با یه حالت شگرف که متعجبت می کنه خودشو می اندازه تو

و اروم می گیره

بعدش شروع می شه

انقد بی تاب دیدارته که با یه موتور راه زیادی طی می کنه می اد

اما تو باز می ترسی بری جلو

خیلی دل و دل می کنی

می دونی این ارتباط موندنی نیست

عزیز صاحب داره

دلش جاهای زیادی بنده

کار های زیادی هم داره

مشغوله

مثه تو تک و تنها و بی اشیون نیست

اشیون داره

محله داره

کس و کار داره

کار و شغل داره

یه عالمه محتاج نگاه گرمشن

برای یه عالمه سنگ صبور

کشت و مرده های زیادی داره که نمی زارند تنها بمونه به لحظه ای با تو بودن فکر کنه

اصلا دلش پیش فرشته هخونشه

عزیز کرده دل داره

تو کجا جا می شی توی شلوغی این بازار

تا صبح خوابت نمی بره

5 شنبه بود که دیدیش و تو رو ندید

اما عزیز دلش بی تاب دیدینه

انصاف نمی دونه ببینیشو نبینتت

بازم اصرار

1 شنبه

این بار

دیدار

اون دیدار شد دیدارهای که یه بهار شد رویایی

یه بهار تا دل اسمونش باز می شد

کبوتر دلامون پرواز می کرد

اما

همه شیرینی این دیدارها مثه ابرهای بهاری ناپایدار بود

یه روز دیو شوم جدایی امد

وبعد دیدار کنسل

از اون روز تو شدی مصداق این حکایت هر ان که از دیده بره از دلم

بعد سفر بهانه شد برای تعطیلی دیدارهای پشت پنجره

انتظار و نگارشم توی این کلبه تنهایی به جایی نرسید

یادمه اولین بار که این الاچیق مهربونی رو بنا کردیم چقد مشتاقانه هر روز سر می زدی بهش

آب و جاروش می کردی

یه نوشه می ذاشتی لب پنجره و یه عالمه گل محبت توی پستوی دلم می کاشتی

طوری که با عطرشون هر روز بی تابتر از روز پیش می شدم

اینقد غرق این خوشبختی خیالی بودم که چشمم بستم ندیدم تو مراد خیلی دلایی

وقتی اون تعهد نامه زیبا رو بندد بند تنظیم می کردیم

یادم رفت که امضاهاومن با یه قلم اسمونی بزنیم تا همیشگی بشه

اما

بعد سفر روحانیت

با یه روحیه دیگه امدی

بعد اروم اروم دیگه نقش منجی برام گرفتی

شایدم از اولش منجی بودی

اما طعم دونه های محبتت چشمامو بسته بود

می دونی

وقتی احساس کردم مورد ترحمم از خودم دلم بهم خورد

وقتی دلت سوخت بهم گفتی مریضم و 

دوباره برگشتم به هشت سال پیش

وای اتیش گرفتم

حس کردم این همه سال که فکر می کردم اروم شدم

تونستم با مشکلات بجنگم و پیروز شدم

هیچ بوده

فقط در بسته بئده من و ارتباطی نداشتم تا محک زده بشم

تو راحت خیلی اروم و دل سوزانه مثه همیشه نقش منجی بودنو خوب بازی کردی

منم تسلیم و دکتر باز درمان

اما

چیزی توم شکست

یه تکیه گاه

یه حس

این که می تونم رو پاهام بیاستم

می تونم خودم با مشکلات کنار بیام

اروم شدم

از دور نگات کردم

دیدم

وای توی این مدت من خواب خرگوشی بودم

تو منجی خواستنی محلتون

چقد دلا شیفتت بودن

فکر می کردم من تنها کسی هستم که می دونم رفتی سفر اما وقتی برگشتی خیلی ها بهت تبریک و زیارت قبولی گفتند خیلی ها برات قربونی کردند

دل های زیادی بود که قربون صدقه مهربونی هات می رفت

تو منجی شون بودی

این جا مالک همه دلاشون 

نه تنها مالک خونه های استجاریشونبودی بلکه تموم وجودشونو با محبتات تسخیر کرده بودی

مرد و زن دختر و پسر کوچیک و بزرگ یه جورایی با هم رقابت می کردند که بتونن توی خلوت جایی به اندازه 2 دقیقه داشته باشن

طوری که این اواخر دیگه پاورچین گام برمی داشتی و نور چراغ ماشینتو خاموش می کردی وارد محله می شدی

و عزیز کرده ای رو به چهار دیواری محبت دعوت

و دلشو اروم و مایه نجاتش از غم

می دونی خیلی دلم می خواست جشن تولدت من جار بزنم توی محله عزیزت

اما امر به سکوت کردی

این چند روزه که اروم می ام توی محله 

گوشه وکنار زمزمه تولدتت هست خیلی ها تدارک دیدند

وای دیروز یه گنجیشک اسیب دبیده و رنجیده از جبر زمونه بی عاطفه که دست منجی گرانت توی دلش گل ارامش کاشته بود یه باغ پر از گل نشونم داد و گفت این و می خواد برای تولدت تقدیمت کنه

یهو به خودم تشر زدم کجایی 

می بینی این مال تو نبود

تو مال لین نبودی

بعد به خودم گفتم

خوش خیالی بودم که فکر می کردم تنها راه یافته به گوشه تنهاییاتم

غافل از این که تو محبوبه هزاران دل پریشانی

خودتم می دونی و سکوت می کنی

اخه این جا سرزمین تو بود

من ساده بودم و پر از توقع

وقتی دیگه این الاچیق تنهاییم و توی گرمای شهریور رها کردی فهمیدم دیگه چاشینی خنکای بهار بهت نمی چسبه دنبال ارامش بخشیدن به دلاهای محتاج محبت هستی

فهمیدم ازم ناامید شدی و امید بهبودی برام نیست

تو هم شکستم

اما مثه همیشه موندم تا عجولانه تصمیم نگیرم

اخه می دونی طعم دونه های محبتت خیلی شیرینه

تا مدت ها ادمو محو خودش می کنه

حالا با این که می بینم الاچیق غبار گرفته ما رو فراموش کردی تابلو ما رو از روش برداشتی شده الاچیق تنهای دل من 

نمی ایی تا ببینی که دل تنگم چطوری توی این روز بارونی داره می نویسه

امروز سومین روزیه که دل اسمون باز شده و با چشمای من همراهی می کنه

پر از هیچم

پر از غم نبودنم

دلم می خواست توی اون پرواز منم اوج گرفته بودم

دلم می خواست بهترین هدیه و بهترین تبریک از طرف من باشه

حالا می بینم محله تون پر از باغ های گل برای تولدت

ابان ماه عجیبی شد برام

از اول بهار منتظرش بودم

حالا که دارم لحظه به لحظه تولدت می رسم

می بینم وتی

چقد ازم دور بودی و من نزدیک حست می کردم

پر از مشغله بودی و پر از محبت به همه

دلت دریاییت می خواست همه شاد باشند

برای همین اروم کوله بار خاطرمو جمع می کنم

کوله باری که همیشه بهش اشاره می کردی و می خواستی توی هر زمانی یه چی توش به عنوان توشه بذاری

دارم چیگتر و به یاد می ارم

لحظه های پرواز روی ابرها

دارم اولین خرامیدن روی پله های کن و به خاطر می ارم

توی کوله پشتی خاطرم یه جا هم نقش پولدارها خواستیم بازی کنیم

و اون نهار رویایی

اولین صبحونه با مخلفاتش

اخ اون حلیم شکسته شده درب داغون

یه لیان چای نعناع بعد صبحونه

یه پیاده روی کوتاه تا بالای محبت

طعم عجیب و خواستنی عسل گری که روی لبم می ریخت

و گرمی محبت دستات برای اولین بار

نگاه گرم و خواستنی وقتی گره می خورد و گریزی اش نیود

اولین بار شب تولد اقا ابوالفضل بهم خوشگلترین هدیه رو دادی

اون جا بود که فکر کردم چقد بهت نزدیک شدم

یادش بخیر دست که توی کوله پشتی خاطره می کنم پر از خوشگلی های زیاده

همش خوشگلی بود توی یه تیکه جا

منم ادم کم توقعی بودم

اما تو بزرگ بودی و متعلق به همه

دلت دریایی بود یه کنج کوچولو جاش نبود

من قانع بودم و کم توقع

به همینشم راضی بودم

به لبخند

به گرمی یه سلام

فکر نکنم وقتی هم کار داشتی مثه بچه ها توی دست و پات ول بخورم اروم بای می دادم و می رفتم

اما

این اواخر بارها تکرتار شد

بودم

سلام دادم

دیده نشدم

اره حق داشتی از یه کسی که ناامید بشی همینه

ارزش وقت گذاشتنو نداره

باید به داد دل کسی رسید که امید معالجه داره

یه شرایط حاد داره

خوب حق داری

درسته توانمندی

دل دریایی

اما بالاخره ادمی از یک نواختی خسته می شه ادم

دلش می خواد بازم مثه همیشه فرمانروای قلب مستاجرای محلت باشی

این تو رو اروم می کنه

نشاط به همه بدی

نه خودتو محصور دل کوچیک و تنهای یه رانده شده کنی

می دونی

برای همه زیبایی های که توی این مدت بود هزاران بار خدا رو شکر کردم

بالاخره راهی بود که به انتها می رسوندی

خوب صلاح دیدی اروم اروم دور بشی

اول بعد سفرت

دیر امدی و جواب اون همهد اشتیاقمو با یه جمله که شلوغم دادی

بعد کم کم پا تو از الاچیق بریدی

حتی سری بهش نزدی و توی پس خونه خاطرات پشت همه الاچیق های قدیمی رها شدت فراموشش کردی

بعد کم کم نگاهتو دزدیدی

و بعد اروم بی چراغ وارد محله شدی

شاید بقیه چراغتو می دیدن اما من نمی دیدم

فقط رد پات بود که روی گذر زمان می موند

متوجم می کرد حضور داری

این اواخرم بودی

سلام دادم ندیدی

شاید ندیده شدم

بعد که امدم توی جمع محفل شبانه دیدم

ووو داری ترانه می ذاری

پخش ترانه ات منو برد به زمانی که مشتاقانه دنبالم بودی

و برام ترانه هدیه می کردی

یهو اتیش گرفتم

صادقانه بگم

پر از گرمی سوختن شدم

شعله ور 

اینکه هستی 

و حرف می زنی اما منو ندیدی

سلامم و نگاه منتظرمو

نتونستم بیاستم و بیینم کدوم دل پریشونی ذ=داره طعم دونه های محبتت از توی کلام موسیقی می چشه

فقط پر از گریه شدم گریستم

اسمون هم الان سه روز گریه می کنه

امروز 11 آبانه

اره 

می بینی

دل منم مثه اسمون ابان 89 اروم نداره

همه چی تموم شده 

دل من

الاچیق

گرمی نگاه

حتی دیروز توی محله با اشتیاق خاصی مثه روزای اول سلامت کردم

نگامم نکردی

درو بستی و رفتی

و من بازم هق هق گریه ام توی گریه بی امان اسمون گم کردم

دلت سبز 

خوب منجی بودن همینه

اروم دل ها شدن همینه

تو هم ادمی و یه توانی داری

یه حدی داری

خوب دلت شادی می خواد وقتی حس کردی که من هنوزم مثه گذشته نیاز به تمرین بیشتری برای ایستادن دارم

گفتی کار خودتو کردی خواستی کمکم کنی

از این به بعدش خودم

اخه تو محلت مثه من کم نیستند که به محبتت نیاز دارند

نمی دونم چند ساعته دارم می نویسم

اما دلم نمی خواد دست از نوشتن بردارم

فکر کنم خاطرش یه عمر برام بمونه

توی کوله پشتی خاطرات که هدیه مهربونی توهپر از زیبایی هاست

فقط بین همه اون باغ های پر از عاطفه

یه جمله منم بزار توی کوله پشتیات و برای بار اخر به یه دیده خواستن بهش نگاه کن

بدون ارزوی قلبیم بود به تو بهترین ارمش وجودم قشنگترین هدیه بدم

یادته چقدم اصرار کردم

توی اون لحظه های اصرارم

 

چقد بهم خندیدی

حتما گفتی من خیلی هدایا می گیرم خیلی ها دوسم دارند از مرد و زن

بچه و بزرگ

اره من کوچولو غمگینی بودم که به دونه های مهربونیت دل بستم

اما حالا وقتشه که این دونه ها دیگه مال من نباشه

اما این یه جمله رو با تموم وجودم بهت هدیه می دم

با چشمایی بارون زده و قلبی اکنده از مهرت

عزیزم تولدت مبارک 

 





:: بازدید از این مطلب : 913
|
امتیاز مطلب : 143
|
تعداد امتیازدهندگان : 44
|
مجموع امتیاز : 44
تاریخ انتشار : 12 آبان 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: